ابوالفضل جانابوالفضل جان، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره
علی جانعلی جان، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

....❤ღ گیلاس مامان❤ღ...

دایره لغات ابوالفضل تا 19 ماهگی

سلام  پسر شیرین زبونم عزیز مامان اینروزا مثل یه طوطی سخنگو هر چی میشنوی تکرار میکنی و هروز کلمات جدیدتری یاد میگیری و مامانی رو ذوق زده میکنی . قربونت برم پسر باهوشم. واما دایره لغاتت تا 19 ماهگی: ادامه مطلب فراموش نشه......   مامان ، بابا .وقتی چیزی بخوای خودتو لوس میکنی و با احساس میگی بابایی،مامایی عمه که باز وقتی چیزی از عمه ها بخوای میگی عمه ایی. عمی (عمو)--- دایی (دایی ،چایی)--- آلی (خاله)--- نانا (دخترعمو نازنین)--- دیدو (گردو)--- سزی (سبزی)-- اذا (غذا)--- دلام (سلام)--- رانی (رانی و دلستر وقتی یادت میره میگی نینا) لیلید (کلید)--- بیا --- بده --- آش --- بازی (وقتی میخای در ظرفی رو برات باز کنم)--...
22 خرداد 1391

19 ماهگی

سلام نفسم عزیز دلم امروز 19ماهه شدی دیگه حسابی  شیرین زبون و شیطون شدی . مامانی دوستتتتتتت دارم و عاشقتم.   ...
21 خرداد 1391

قاطی پاتی

سلام یکی یه دونه مامان عزیزم مامانو ببخش که اینقدر تنبلی میکنه تو نوشتن خاطراتت.نمیدونم اصلا ار کجا شروع کنم . چهارشنبه 3خرداد حاجآقا و مامان جون رفتن مکه .دوشنبه 8 خرداد هم با زنعمو و عمه ها براشون آش پشت پا پختیم.چهارشنبه 17 خرداد هم ساعت 8 صبح برگشتن .به خاطر همین این چند روز سرم حسابی شلوغ بود .مشغول خرید و دوختن لباس بودم.از روز سه شنبه هم که خونه حاجآقا بودیم دیروز نهار هم ولیمه دادن و دیشب برگشتیم خونمون. روزی که حاج آقا و مامان جون میرفتن مکه( تو ترمینال)   روزی که حاج آقا و مامان جون داشتن برمی گشتن ساعت 8 صبح ابوالفضل و دختر عمو نازنین در حال فوت کردن ذغال اسفند ...
19 خرداد 1391

چه احترام غریبی دارد این ذکر ساده «یا علی علیه السلام »!

چه احترام غریبی دارد این ذکر ساده «یا علی علیه السلام »! این همه از پا افتاده که به مدد نام تو برمی خیزند. این همه دست تهی که به یاد تو گرفته می شوند! چه احترام غریبی دارد این ذکر ساده «یا علی علیه السلام »! این همه از پا افتاده که به مدد نام تو برمی خیزند. این همه دست تهی که به یاد تو گرفته می شوند! تمام این سال ها همیشه ذکر تو مشکل گشا بوده است. کسی را ندیده ام؛ از کوچک یا بزرگ که ذکر تو را گفته باشد و درمانده شود. چه مردمانی را دیده ام که در گود پهلوانی ها یا علی علیه السلام گفتند و در وقت زمین خوردن و به دست حریف بلند شدن، یا علی علیه السلام شنیدند! چه خانه هایی را دیده ام که بر کاشی...
14 خرداد 1391

شب آرزوها

الهی نام تو ما را جواز، مهر تو ما را جهاز، شناخت تو ما را امان، لطف تو ما را عیان. الهی ضعیفان را پناهی. قاصدان را بر سر راهی. مومنان را گواهی. چه عزیز است آن کس که تو خواهی. الهی ای خالق بی مدد و ای واحد بی عدد، ای اول بی هدایت و ای آخر بی نهایت. ای ظاهر بی صورت و ای باطن بی سیرت، ای حی بی ذلت و ای معطی بی فطرت و ای بخشنده بی منت، ای داننده رازها، ای شنونده آوازها، ای بیننده نمازها، ای شناسنده نامها ، ای رساننده گامها، ای مبر از عوایق، ای مطلع بر حقایق، ای مهربان بر خلایق، عذرهای ما بپذیر که تو غنی و ما فقیر و بر عیب های ما مگیر که تو قوی و ما حقیر، از بنده خطا آید و ذلت و از تو عطا آید و رحمت. پسرم امروز برایت ...
5 خرداد 1391

واکسن 18 ماهگی

سلام نقل مامانی بالاخره واکسن هجده ماهگی رو با پنج روز تاخیر زدی و انشالله تا وقتی بخوای بری مدرسه دیگه واکسن نداری.       ادامه مطلب فراموش نشه..... روز یکشنبه برای واکسن زدن  باهم رفتیم مرکز بهداشت ولی گفتن روزای سه شنبه واکسن میزنن ما هم تو اون گرما برگشتیم خونه. روز سه شنبه (26/2/91) دوباره رفتیم تا واکسن بزنیم قبل از واکسن زدن بهت گفتم ابوالفضل آمپول زدی گریه نکنی تو هم گفتی نه.قربون پسر قوی خودم برم که دیگه بزرگ شده.بعد آستینتو دادم بالا که تو هم دستت رو آماده نگهداشته بودی موقعی هم که واکسناتو زدی یه کم گریه کردی و زود آروم شدی(به هر دوتا دستاتم واکسن زد) وقتی رسیدیم خونه همه اسباب بازیهاتو...
2 خرداد 1391

من از تو چه گویم؟ای مادر.........

  مادر با تو پیدا می کنم همه دنیا را، همه وجود را، همه انس و الفت و مهربانی و دوستی را؛ پناهم باش تا سنگینی غربت از شانه هایم فرو ریزد و ملال تنهایی از چشمانم رخت بربندد. مادر هر گاه نام تو بر زبان می رانم، گرمی دستهایت را بر شانه هایم احساس می کنم.   مادر ای تجسم صبر و اسوه ایثار، گلبرگ های باغ عطوفت، شبنم نوش ابرهای آسمان .   بخشش دستهایت یادآور حماسه بارانند؛ ای نبض جانسوز حیات، سرفصل کتاب وفا تویی. مادر قدم بردیده ام بگذار؛ فدای تو و قدمهایت.   مادر بگذار بگویم: ای فرشته رحمت و ای نمونه لطف و محبت، آغوش گرمت مرا از بهشت خوش تر و زمزمه لالایی تو از هر آهنگ و نوایی دلکش تر. م...
23 ارديبهشت 1391

18 ماهگیت مبارک

سلام شیرینم گلم امروز پنجشنبه (21/2/91) 18 ماهه شدی یعنی یک سال و نیم از باهم بودنمون گذشت وچه زود.... امروز قرار بود بریم واکسن 18 ماهگیتو بزنیم ولی چون مهمونی دعوت داشتیم نرفتیم  و موکول شد به روز شنبه. انشالله که خیلی اذیت نشی عسلم. ...
22 ارديبهشت 1391

سفرنامه مشهد2

اینم آخرین قسمت عکسهای مشهد ادامه مطلب فراموش نشه......... رفته بودیم طرقبه تو راه برگشت یه بازارچه بود که رفتیم. دوباره آب دیده بودی و همش میگفتی آبایی.... تلفن دیده بودی داد میزدی الو که دیگه ولشم نمیکردی. ابوالفضل در مقبره نادرشاه ابوالفضل در بهشت رضا که واقعا عالی بود دوست داشتی فقط خودت راه بری هر  موقعم خسته میشدی مینشستی این یه ذره آبم ول نمیکردی داشتی میرفتی آب بازی . ابوالفضل تو قطار تو راه برگشت به وطن یه دوست پیدا کرده بودی فکر میکردی خیلی بزرگ شدی بهش میگفتی نی نی و میخواستی بغلش کنی اینم گل پسر خسته من تو اتوبوس...
20 ارديبهشت 1391

سفرنامه مشهد

ابوالفضل در نادر شاه مشهد ادامه مطلب یادتون نره........ تو حرم تا دلت بخواد شیطونی میکردی مهرهارو از اون طرف میریزی این طرف تا میرسیدیم حیاط حرم فقط دنبال آب بودی آستیناتو میدادی بالا و میگفتی آبایی(آب بازی)اینجا میخواستی آب بخوری تمام شیرهای آبو بازرسی میکردی ببینی کدوم باز میشه تا آب بازی کنی اصلا بغلمون نمیومدی و دستت رو هم به ما نمیدادی وقتی میخواستیم بغلت کنیم خودتو شل میکردی و اینجوری میخوابیدی رو زمین ما هم مجبور بودیم هر طرف که تو دوست داشتی بری بیایم اینجا هم میخواستم با مهر مشغولت کنم که بیشتر از چند لحظه نتونستم نگهت دارم ابوالفضل تو رستوران هتل قاشق به دست منتظر غذا ...
15 ارديبهشت 1391