ابوالفضل جانابوالفضل جان، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره
علی جانعلی جان، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

....❤ღ گیلاس مامان❤ღ...

میلاد امام حسن عسگری (ع)

از ازل آب و گلم گفت : که من کوثری ام فاطمی دین و حسینی ، حسنی ، حیدری ام همه ی دلخوشی ام ای گل زهرا (س) این است که خوش اقبال از این مرحمت داوری ام سر در قصر بهشتی دلم بنوشتند که مسلمان مرام حسن عسگری ام چه کسی مثل من دل شده دلبر دارد ؟ چه کسی مثل تو ای دوست کند دلبری ام ؟ من که مجنونم و آشفته – تورا می خوانم سربازار غمت-یوسف من – مشتری ام به همه نسل بنی فاطمه سوگند که من تا صف حشر بگویم که علی اکبری ام میلاد باسعادت امام حسن عسگری(ع) مبارک باد ادامه مطلب یادتون نره....... چهل حدیث از امام حسن عسکری (ع) 1- پرهیز از جدال و شوخی: جدال مکن که ارزشت میرود و شوخی مکن که بر تو دلیر شوند. 2- تواضع در نشستن: هر که به پ...
11 اسفند 1390

پیشرفت های ابوالفضل

سلام شیرین زبونم قربونت برم که روز بهروز شیرین تر و خوش زبون تر میشی. این روزا مثل یه طوطی سخنگو هر چی ما میگیم شما هم تکرار میکنی و مثل یه جوجه هم دنبالمون آخه دیگه حسابی تو راه رفتن حرفه ای شدی. اعضای بدنتو میشناسی وقتی میگم چشمت کو:چشماتو میبندی     ادامه مطلب یادتون نره.........   دماغت کو:با بینیت صدا در میاری دهنت کو :دهنتو باز میکنی زبونت کو :زبونتو نشون میدی دستت کو :دوتا دستاتو میاری بالا و دست میزنی وقتی میگم پیشی چی میگه:به حالت کشیده میگی موووووووووو    م رو با ضمه میگی وقتی هم که گربه میبینی سریع صداشو درمیاری. مامانی،بابایی، دایی (که بعضی موقع ها میگی دادی)، آبه (...
8 اسفند 1390

شیطنت های ابوالفضل 2

سلام نفسم آخه مامان جون تو خودتو تو این شلوغی میبینی دستگیره های کشوها رو باز کردم که نتونی بازشون کنی ولی .......... ادامه مطلب فراموش نشه....... اگه بدونی چه ادامه مطلب طولانی ای نوشته بودم ولی نمیدونم چرا نیست عیب نداره دوباره میذارم بطریه آبغوره رو گذاشتی زیر پات دستت برسه روی گاز و همشم سر میخوردی البته الان دیگه دستت میرسه و هر چی رو گاز باشه بر میداری وسایل داخل کمدتو ریخته بودی زمین داشتی میرفتی داخل کمد منم اول داشتم جمع میکردم سبدتو جمع کرده بودم که یادم افتاد عکس بگیرم میگفتی در کمد رو ببندم فکر میکردم بترسی ولی وقتی درو باز میکردم میگفتی دوباره ببندم آخرشم خودت اومدی پ...
4 اسفند 1390

شیطنت های ابوالفضل 1

سلام عسلکم این عکسای 11 و 12 ماهگیه شماست که چند وقت پیش تو عکسا دیدمشون و  نیازی به توضیح ندارن ادامه مطلب یادتون نرهههههههه......     اینجا مثلا داشتی جمعشون میکردی ازدست گل پسر دستگیره های کابینت زو باز کردم که شما روش جدیدی یاد گرفتی و منم دوباره دستگیره ها رو بستم و با یه تیکه پارچه بستمشون این کابینت چون درش تکیه نمیتونم ببندمش و همیشه وسیله هاش وسط آشپزخونه اس البته وسیله های بی خطر..... دستمال مرطوبارو از بس درآوردی همشون خشک شدن اینجا هم داری دوباره میزاری سر جاشون بقیشو تو پست بعد میزارم ...
1 اسفند 1390

تولد مامانی

سلام دردونه مامانی امروز جمعه ٢١ بهمن تولد مامانی بود .گفتم این پست رو بزارم که بدونی تولد مامان چه روزیه. تولدم مبارک اول خواستیم یه جشن سه نفره بگیریم ولی دیدیم روز عیدم هست شیرینی گرفتیم رفتیم خونه مادرجون(بابایی) و تا شب اونجا بودیم. راستی 15 ماهگی گل پسری هم مبارک صبح هم رفتیم نمایشگاه اسباب بازی و لوازم کودک که عکساشو  برات میزارم. ادامه مطلب یادتون نره..............   اینجا ورودی نمایشگاهه داخل چون خیلی شلو غ بود نشد عکس بگیرم توی نمایشگاه وقتی گذاشتیمت زمین دیگه نمیومدی بغلمون و هر طرفی که خودت دوست داشتی میرفتی اینم اسباب بازی که برات خریدیم   ...
21 بهمن 1390

شب بیداری ابوالفضل

سلام پسر شیطونم عزیز م دیروز صبح جمعه باهمدیگه رفتیم بیرون تا هم خرید کنیم و هم یه هوایی عوض کنیم یه جعبه خانه سازی هم برای شما خریدیم.تو مغازه میخواستی از بغلم بیای پایین وقتی گذاشتمت روی زمین میخواستی همونجا بشینی کف مغازه و بازی کنی تا خونه هم همش جیغ میزدی که خانه سازی رو برات باز کنیم که من مجبور شدم بازش کنم و دو تا تیکه از خانه سازیها رو بدم دستت تا ساکت بشی. وقتی هم اومدیم خونه حتی اجازه نمیدادی لباسات رو عوض کنم و زود نشستی و شروع کردی بازی کردن. تا عصر با خانه سازیها مشغول شدی و بر خلاف روزای دیگه که دو ساعتی بعداز ظهرها میخوابیدی از خواب خبری نبود تاساعت6 که خوابت گرفت  و ساعت شش ونیم خوابیدی . س...
8 بهمن 1390

نماز خواندن ابوالفضل

سلام گیلاسم عزیز مامان روز به روز داری شیرین تر میشی و کارای جدیدی یاد میگیری و مارو ذوق زده میکنی. ده روز اول محرم من و شما میرفتیم روضه و زیارت عاشورا .روز عاشورا ظهر رفتیم مراسم داشتیم زیارت عاشورا میخوندیم وقتی رفتیم سجده شما همش سر منو میکشیدی منم وقتی سرمو بلند کردم شما سریع سجده کردی و سرت و گذاشتی رو مهر. اینم اولین سجده پسرم ادامه مطلب یادتون نره..... مدلهای مختلف نماز خواندن و سجده رفتن گل پسر وقتی ابوالفضل و بابا همزمان باهم میخوان برن سجده جون ما مهرمونو میگیریم دستمون شما هم بعد از سجده کردن مهرو میگیری طرف ما تا بگیریمش بعضی موقع هارم مهرمونو میبری میندازی وسط دو تامبل البته هر چی گم بشه از ...
25 دی 1390

اربعین حسینی

  کاروان می آیداز شهر دمشق برسر خاک شه سلطان عشق کاروان با خود رباب آورده است بهر اصغر شیر و آب آورده است کاروان آمد ولی اکبر نداشت ام لیلا شبه پیغمبر نداشت کاروان آمد ولی شاهی نبود بر بنی هاشم دگر ماهی نبود. فرا رسیدن اربعین حسینی تسلیت باد. ...
24 دی 1390

بالاخره راه افتادی

سلام پسرم ،سلام قند عسلم مامانی قربون اون پاهای کوچولوت و اون قدمهای کوچولوت. عزیزم اگه بدونی چقدر خوشحالم وچقدر ذوق میکنم برای راه رفتنت. دیروز توی چهارده ماه و یک روزگی ساعت دو بعد از ظهر بالاخره راه رفتی البته قبلا دو سه قدم میرفتی ولی از دیروز وقتی می ایستی تا لبه دیوار یا مبل میری. دیزوز وقتی راه میرفتی من و بابایی برات دست میزدیم شما هم زود مینشستی و شروع میکردی تند تند دست زدن. ...
23 دی 1390

روزانه های من و ابوالفضل

سلام نفسم عزیزم چند وقتیه یاد گرفتی تا قابلمه ای روی گاز یا بخاری میبینی دستت رو دراز میکنی طرف قابلمه و همش میگی به به.حالا داخل قابلمه میخواد غذا باشه یا نه فرقی نمیکنه. منم باید قبل از درست کردن غذا یه چیزی بدم دستت بخوری تا مشغول بشی. دیروزم وقتی میخواستم نهار درست کنم اول یه دونه سیب زمینی سرخ کردم تا بخوری و مشغول بشی. ادامه مطلب یادتون نره...... گل پسر مامان در حال خوردن سیب زمینی هر چیزی که میخوری به من و بابایی هم تعارف میکنی و اونقدر اصرار میکنی که ما هم حتما باید بخوریم قربون پسر دست و دلباز خودم برم   وقتی هم موقع خوردن سیب زمینی ها زمین میریخت زود بر میداشتی و مینداختی تو ...
22 دی 1390