روزانه های من و ابوالفضل
سلام نفسم
عزیزم چند وقتیه یاد گرفتی تا قابلمه ای روی گاز یا بخاری میبینی دستت رو دراز میکنی طرف قابلمه و همش میگی به به.حالا داخل قابلمه میخواد غذا باشه یا نه فرقی نمیکنه.
منم باید قبل از درست کردن غذا یه چیزی بدم دستت بخوری تا مشغول بشی.
دیروزم وقتی میخواستم نهار درست کنم اول یه دونه سیب زمینی سرخ کردم تا بخوری و مشغول بشی.
ادامه مطلب یادتون نره......
گل پسر مامان در حال خوردن سیب زمینی
هر چیزی که میخوری به من و بابایی هم تعارف میکنی و اونقدر اصرار میکنی که ما هم حتما باید بخوریم
قربون پسر دست و دلباز خودم برم
وقتی هم موقع خوردن سیب زمینی ها زمین میریخت زود بر میداشتی و مینداختی تو بشقاب
بعد از اینکه غذات تموم میشه بشقاب رو میذاری رو صورتت
مامان ببینم از این پشت چه شکلی میشی؟
وآخرشم که بشقابت رو میگیری طرفم تا من بگیرمش
وقتی حسابی سیر شدی میری سراغ شیطونیات حتی پلاستیک داخل کابینت رو هم برمیداری
یاد گرفتی وقتی چیز داغ میبینی دستت رو تکون میدی و میگی جیززز اینجا هم قابلمه رو نشون میدی و دستت رو تکون میدی
خودت میگی جیز ولی باز دست میزنی
قربونت برم که بزرگ شدی و قدت به روی گاز میرسه وقتی چیزی روی گاز باشه دستت رو دراز میکنی تا برش داری منم خیلی مواظبم تا چیز خطرناکی جلو دستت نباشه
اینجا وقتی من در قابلمه رو برداشتم نمی دونم کی اومدی و دستت رو زدی به در قابلمه البته خیلی داغ نبود ولی شما یه کوچولو ترسیدی و شروع کردی گریه کردن
مامانی قربونت بره گریه نکنی که من طاقت دیدن اشکاتو ندارم....
مامان جون دوستتتتتتتتتتتتت دارم