ابوالفضل جانابوالفضل جان، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره
علی جانعلی جان، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

....❤ღ گیلاس مامان❤ღ...

گذشتن از یه مرحله سخت

سلام همه دنیای من خیلی وقته که برات ننوشتم.یه هفته از عید قربان تا غدیر کامپیوترمون خراب شده بود و نتونستم اعیاد رو به دوستامون تبریک بگم. عزیزدلم فقط ٤ روز دیگه مونده تا تولد دو سالگیت .میبینی چقدر زود میگذره . از ١٥ مهر که تو پست قبل برات نوشتم سعی کردم دفعات شیر خوردنت و کم کنم تا هفته قبل روز پنجشنبه ١١ آبان که تصمیم گرفتم دیگه این پروژه سخت رو تمومش کنیم و  امروز ٧ روزه که شیر خوردنو ترک کردی.(تو یه پست جریان این پروژه رو برات میذارم).البته اینم بگم که خدارو شکر خیلی راحت با این مساله کنار اومدی و اصلا اذیت نشدی. چون از بچگی عادت کرده بودی وقتی میشینم پای کامپیوتر شیر بخوری مجبور بودم وقتی بیداری اصلا نیام سمت کامپیوتر ...
17 آبان 1391

دو هفته اول مهر

سلام پسرک مامانی عزیزم این روزا فکرم درگیر پروژه ازشیر گرفتنته نمیدونم موفق میشم یا نه آخه نمیخوام یکدفعه از شیر بگیرمت میخوام دفعات شیر خوردنت رو کم کنم آخه از صبح که بیدار میشی تا شب فقط میچسبی به منو شیر میخوری طرز خوردنتم که حسابی دیدنیه بابایی هم نگات میکنه و بهت میخنده دوروزه که صبح که بیدار میشی تا ظهر که بابا بیاد سرت رو گرم میکنم و شیرت نمیدم وقتی هم که میخوای با هزار ترفند حواستو پرت میکنم انشالله که بتونیم این مرحله رو هم به راحتی بگذرونیم.  ابوالفضل از نمایی دیگر سه شنبه 11 مهر بعد از اینکه شام خوردیم رفتیم خونه عمو جون از ساعت نه و نیم شروع کردی بهونه گرفتن و گریه کردن گفتم شاید خوابت میاد مجبور شدیم زود برگ...
15 مهر 1391

قاطی پاتی

سلام شیطون مامانی این روزا از دست تو و شیطونیهات کمتر میتونم بیام نت و وبلاگت و به روز کنم.البته یه کمی هم تنبلی میکنم ولی بیشترش به خاطر تو که نمیشه ازت غافل شد. تا میایم بشینیم پای کامپیوتر بدو بدو میای و میگی منم اگه ما بشینیم رو صندلی مارو بلند میکنی و خودت میشینی وقتی هم ما در حال کار باکامپیوتر باشیم میای یا خاموش میکنی یا اینترنت و قطع میکنی و تموم سیما رو هم درمیاری.میبینی که دلیل نیومدن به خاطر تنبلی نیست هر روز که میگذره شیطونتر و شیرین زبون تر میشی حرف زدنت و که میشه گفت دیگه کامل شده و هر چیزی که بشنوی سریع تکرار میکنی ماهم که باید حسابی مواظب حرف زدنمون باشیم.   گیلاس مامان کو؟ ادامه مطلب یادتون نره..........
29 شهريور 1391

خاطرات دومین ماه رمضان و عید فطر

سلام عسل مامانی ماه رمضون امسالم تموم شد .منم که با وجود تو دیگه تا موقع اذان  نایی نداشتم به خاطر همین خیلی وقته برات ننوشتم.  وقت افطار که میشد کلی کمکم میکردی سفره رو باز میکردی و باید همه چیزم خودت میذاشتی تو سفره بعدم مینشستی پیش ما و دعا میکردی  و به ما هم میگفتی مامان ،بابا یعنی ما هم دعا کنیم. الانم دیگه عادت کردی و تا سفره باز میکنیم باید اول دعا کنیم وقتی هم مایادمون میره تو زود دستتو میگیری بالا و دعا میکنی. قبولت باشه عزیزم.  ادامه مطلب یادتون نره..... شبا که برای سحری بیدار میشدیم در اتاقو میبستم که بیدار نشی چون دیگه خوابوندنت سخت بود و منم باید باهات بازی میکردم.شب هفدهم ماه رمضان خونه عمه کوچیکه...
2 شهريور 1391

دومین ماه رمضان با ابوالفضل

سلاااااااااام خوبی عزیزم امسال دومین سالیه که تو ماه رمضون سه نفر شدیم   سلام دوستای خوبم ممنون بابت نظراتتون تو پست قبلی راستش بعد از گچ گرفتن دست گیلاس زیاد نمیام نت آخه ابوالفضل یه کم بهونه گیر شده البته حقم داره تو این گرما دستتم تو گچ باشه .یکی دو جا از دستشم گچ گرفته و تاول زده.وقت باز کردن گچ 18 مرداده ولی میخوایم چهارشنبه این هفته بریم دکتر اگه شد بازش کنیم. عزیزم این دوهفته حسابی اذیت شدی الان یه کم عادت کردی ولی بازم بعضی موقع ها گچ و میکشی و میگی بازش کنم .تو هم که عاشق آب بازی و هفته ای سه چهار بار میری حموم و آب بازی میکنی تو این دوهفته فقط دوبار رفتی حموم آخه دوست نداری دستتو با پلاستیک ببندم تا خیس نشه. ...
8 مرداد 1391

یه اتفاق بد..........

سلام دردونه من عسل مامان یکشنبه  هفته قبل یه اتفاق  افتاد که مقصرش هم من بودم . مامانی رو ببخش عزیزم. عذاب وجدان گرفتم که چرا کمکاری کردمو خوب مواظبت نبودم روز یکشنبه (18/4/91)ساعت دو بعدازظهر وقت اومدن بابایی بود ماهم همیشه اون مواقع میریم تو آشپزخونه پشت پنجره من بغلت میکنم و وقتی بابایی میاد تو باهاش بای بای میکنی .اونروزم وقتی رفتیم پشت پنجره خواستی که بزارمت رو اپن پیش تلفن دستت و دراز کردی و گفتی بیشینم.منم گذاشتم بشینی پیش تلفن همون لحظه از ذهنم گذشت که نکنه بیفتی دستم و گرفتم پشتت و خودم هم پیشت بودم نمیدونم یه لحظه چطور شد که حواسم پرت شد و یکدفعه صدای جیغت بلند شد. بمیرم برات عزیزم باور کن خودمم...
24 تير 1391

20 ماهگی و دراومدن چهار تا دندون

سلام شیرینم عزیز مامان 20 ماهگیت مبارک البته با دو روز تاخیر  زودتر میخواستم این پست و بزارم ولی به خاطر مشکلی که پیش اومد (تو پست بعدی میگم)  نشد یکی دو هفته هم میشه که چهار تا دندون باهم درآوردی.دندون تخت بالا سمت چپ و سه تا دندون نیش. حسابی هم اذیت شدی قربونت برم هنوزم کامل درنیومدن.(دندان سیزدهم تا شانزدهم) یعنی شما تو ٢٠ ماهگی ١٦ تا مروارید کوچولو داری عسلم.چنان گازهایی هم میگیری که دادمون میره آسمون .من که تمام بدنم بخصوص دستام کبوده.بابایی هم همینطور میری میشینی پشتش اگه بلند نشه پشتشو گاز میگیری.فقط خدا کنه همینطوری نمونه و گاز گرفتن یادت بره. مبارکت باشه نفسم.عاشقتم عسلم .دوستتتتت دارم. ...
24 تير 1391

ابوالفضل و زیارت امامزاده محسن

 سلام عسلم عزیز مامان هفته پیش سه شنبه (13/4)صبح رفتیم خونه مامان جون(بابایی).مامان جون برامون باقلا خریده بود رفتیم باهم تمیزش کردیم.بعدازظهر عمو اومد گفت شب بریم امامزاده کوه(امامزاده محسن). باهم شام درست کردیم و با دو تا عمه ها و عمو رفتیم. خیلی بهمون خوش گذشت هم تفریح بود و هم زیارت .شما هم که اولین باری بود که میرفتی اونجا.چون از صبح همش مشغول بازی بودی و اصلا نخوابیده بودی تو ماشین تا امامزاده خوابیدی.تا رسیدیم بیدار شدی و دوباره شیطونی کردنت شروع شد.   ادامه مطلب یادتون نره......... ابوالفضل،دختر عمه ها نساء و سارا،دختر عمو نازنین به قول شما نانا چند بار که ب...
18 تير 1391

ابوالفضل و کمک به بابایی در تمیز کردن کولر

سلام نفسم گل من تقریبا یک ماه پیش بود که دیدیم دیگه هوا گرم شده  یه روز جمعه بود که بابایی گفت برم کولر و تمیز کنم که شما هم جلوتر از بابا کفشاتو گرفتی دستتو رفتی درو باز کردی. صدات همش از تو کانال کولر میومد تقریبا نیم ساعتی گذشته بود که دیدم بابایی آوردت پایین و گفت که اذیت میکنی و نمیذاری کارشو بکنه.منم وقتی خواستم بگیرمت نیومدی بغلم و جیغ زدی که به بابا گفتم ببرش خودم میام میارمش. وقتی اومدم بالا دیدم بله آقا ابوالفضل عاشق آب همون یه ذره آبم غنیمت دونسته و کلی آب بازی کرده و سر تا پا خیس و گلی شده. بقیش تو ادامه مطلب یادتون نره......... ببینید چقدر به بابایی کمک کردم وقتی میخواستم ب...
8 تير 1391