ابوالفضل جانابوالفضل جان، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره
علی جانعلی جان، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

....❤ღ گیلاس مامان❤ღ...

شیطونی ابوالفضل و یه اتفاق`

سلام گل پسر شیطون عزیز مامان دیگه جرات نمیکنم حتی یه لحظه تنهات بزارم و ازت غافل بشم هر دفعه یه خرابکاری میکنی پنجشنبه صبح بابا خونه بود گفت هوا خوبه بریم بیرون منم مشغول آماده شدن بودم که یه دفعه صدای گریه تو از تو اتاقت بلند شد سریع اومدم سراغت که دیدم پیش صندلی کامپیوتر به پشت افتادی زمین میخواستی بری روی صندلی بشینی که افتاده بودی زود بغلت کردم و گفتم حتما سرت درد گرفته ولی همچنان گریه میکردی یه دفعه دیدم مچ دست راستت یه خراش کوچولو برداشته یه لحظه قلبم ریخت که نکنه باز مثل اون دفعه دستت ضرب دیده به بابا گفتم گفت نه چیزی نیست حتما ترسیده ولی تو همچنان گرفته بودی از دستت و همش میگفتی افتادم رفتیم بیرون و دادیم تو کلینیک ی...
12 دی 1391

بدون شرح

سلام پسرکم اینم چند تا عکس که نیاز به توضیح نداره... بقیش تو ادامه مطلبه یادتون نره..... قربون پسر شیطونم برم دوستتتتتتتتتت دارم مامانی ...
23 خرداد 1391

شیطنت های ابوالفضل 2

سلام نفسم آخه مامان جون تو خودتو تو این شلوغی میبینی دستگیره های کشوها رو باز کردم که نتونی بازشون کنی ولی .......... ادامه مطلب فراموش نشه....... اگه بدونی چه ادامه مطلب طولانی ای نوشته بودم ولی نمیدونم چرا نیست عیب نداره دوباره میذارم بطریه آبغوره رو گذاشتی زیر پات دستت برسه روی گاز و همشم سر میخوردی البته الان دیگه دستت میرسه و هر چی رو گاز باشه بر میداری وسایل داخل کمدتو ریخته بودی زمین داشتی میرفتی داخل کمد منم اول داشتم جمع میکردم سبدتو جمع کرده بودم که یادم افتاد عکس بگیرم میگفتی در کمد رو ببندم فکر میکردم بترسی ولی وقتی درو باز میکردم میگفتی دوباره ببندم آخرشم خودت اومدی پ...
4 اسفند 1390

شیطنت های ابوالفضل 1

سلام عسلکم این عکسای 11 و 12 ماهگیه شماست که چند وقت پیش تو عکسا دیدمشون و  نیازی به توضیح ندارن ادامه مطلب یادتون نرهههههههه......     اینجا مثلا داشتی جمعشون میکردی ازدست گل پسر دستگیره های کابینت زو باز کردم که شما روش جدیدی یاد گرفتی و منم دوباره دستگیره ها رو بستم و با یه تیکه پارچه بستمشون این کابینت چون درش تکیه نمیتونم ببندمش و همیشه وسیله هاش وسط آشپزخونه اس البته وسیله های بی خطر..... دستمال مرطوبارو از بس درآوردی همشون خشک شدن اینجا هم داری دوباره میزاری سر جاشون بقیشو تو پست بعد میزارم ...
1 اسفند 1390

ابوالفضل و صابون

سلام شیطونک من تو پست قبلی برات نوشتم که شیطون شدی و یه لحظه غفلت باعث پشیمونی من میشه. روز جمعه من داشتم برات پست قبلی رو مینوشتم که البته نشد یکدفعه بابایی صدام زد که بیا ببین پسرت چیکار کرده وقتی رفتم دیدم کشوهای تختت رو که گذاشتم زیر تخت خودمون کشیدی بیرون هر چی توش بود ریخته بودی زمین و نشسته بودی تو کشو منم که متوجه چیزی نشده بودم سریع ازت عکس گرفتم .   ادامه مطلب یادتون نره....   یکدفعه که صابونارو دیدم متوجه شدم که چی شده.!!!!!!!!!!!   شما هم که اصلا انگار نه انگارسریع بردم دهنت رو شستم.من که بوی صابون بهم خورد به جای شما حالت تهوع گرفته بودم.همش نگران بودم که نکنه خدای نکرده چیزیت بشه باب...
6 دی 1390
1