ابوالفضل جانابوالفضل جان، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره
علی جانعلی جان، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

....❤ღ گیلاس مامان❤ღ...

دو هفته اول مهر

1391/7/15 17:24
نویسنده : مامانش
1,975 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرک مامانی

عزیزم این روزا فکرم درگیر پروژه ازشیر گرفتنته نمیدونم موفق میشم یا نه آخه نمیخوام یکدفعه از شیر بگیرمت میخوام دفعات شیر خوردنت رو کم کنم آخه از صبح که بیدار میشی تا شب فقط میچسبی به منو شیر میخوری طرز خوردنتم که حسابی دیدنیه بابایی هم نگات میکنه و بهت میخندهخندهدوروزه که صبح که بیدار میشی تا ظهر که بابا بیاد سرت رو گرم میکنم و شیرت نمیدم وقتی هم که میخوای با هزار ترفند حواستو پرت میکنم اوهانشالله که بتونیم این مرحله رو هم به راحتی بگذرونیم.

 ابوالفضل از نمایی دیگر

ابوالفضل از نمایی دیگر

نمایش بازسازی عملیات مرصاد

سه شنبه 11 مهر بعد از اینکه شام خوردیم رفتیم خونه عمو جون از ساعت نه و نیم شروع کردی بهونه گرفتن و گریه کردن گریهگفتم شاید خوابت میاد خمیازهمجبور شدیم زود برگشتیم ولی خونه که رسیدیم گریه کردنت شدیدتر شد و آروم نمیشدی چند روزی هم بود که سرماخورده بودی یه کم شربت سرماخوردگی بهت دادم ولی فایده ای نداشت شربت استامینوفن هم دادم که ساعت یازده و نیم خوابت برد ولی هنوز نیم ساعت نشده بود که دوباره با گریه بیدار شدی و اصلا ساکت نمیشدی و شیر هم نمیخوردی بابا گفت شاید دلت درد میکنه یه کمی هم عرق نعناع دادم ولی باز گریه میکردی دیگه منم داشت از گریه کردنت اشکم درمیومد آخرش که دیدم ساکت نمیشی شربت پروفن دادم که دیگه خوابت برد .خمیازهاوه

صبح چهارشنبه از اذان صبح دوباره شروع کردی خوابت میومد تو بغلم میخوابیدی ولی تا میزاشتمت زمین بیدار میشدی تبت بالا رفته بود برای ساعت ده از دکترت وقت گرفتم بابا هم مرخصی گرفته بود اومد مطب دکتر .تو مطبم همش تو بغل بابا غر زدی و بهونه گرفتی تا نوبتمون شد تا رفتیم داخل به دکتر سلام کردی و دست دادی ولی تا خواست معاینت کنه گریه کردی آقای دکتر بوست کرد و نازت میکرد تو هم در همون حال گریه کردن دکتر و نازی میکردی خلاصه که گفت سرماخوردگیه و بدنت درد میکنه امروزم بعد از چند روز که با هزار مکافات داروهاتو خوردی خدارو شکر بهتری.خنثی

هفته اول مهر تو سد اکباتان نمایش بازسازی عملیات مرصاد بود که چهارشنبه 5 مهر من و شما و بابایی با دایی جون و خاله رفتیم موقع نمایش هم تو بغلم خوابیدی تاآخرش.

نمایش بازسازی عملیات مرصاد

نمایش بازسازی عملیات مرصاد

نمایش بازسازی عملیات مرصاد

نمایش بازسازی عملیات مرصاد

نمایش بازسازی عملیات مرصاد

نمایش بازسازی عملیات مرصاد

نمایش بازسازی عملیات مرصاد

نمایش بازسازی عملیات مرصاد

دوستتتتتتتتت دارممممممممم

ماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

زهره مامان آریان
16 مهر 91 17:11
آره مامانی بهترین کار همینه.اول دفعاتش رو کم کن تا ابولفضل جون آمادگی پیدا کنه. امیدوارم موفق باشید.
نانی
18 مهر 91 12:07
ای خدااااااااااااااا عکس اول خیلی با نمکه
نایسل
20 مهر 91 13:30
مرسی مهربونم
شکلات مامانی وباباش
20 مهر 91 17:22
پسر عمو جونم روزت مبارک خانومی ایشاا... که موفق میشی
مامان نسترن
21 مهر 91 18:06
ای جان. خانومی صبور باش که فکر نکنم هیچ کسی مثل پسرم وابسته به شیر مامان نبود. واااااای که چقدر سخت بود این پروژه
مامان نیایش
21 مهر 91 18:18
انشا اله همیشه موفق وشاد باشید و توی تموم پروژه هاتون موفق باشید گل پسرت رو ببوس
شیرین مامی آیلین
23 مهر 91 15:57
ماشالله گل پسرمون چقدر بزرگ شده...
مامان ریحان عسلی
24 مهر 91 23:32
سلام وای منم این روزا دغدغه ی فکری از شیر گرفتن ریحانو دارم اما یه بار امتحان کردم خیلی هم سخت نبوده
مامان فرنيا
25 مهر 91 8:23
ايشالله زود زود خوب ميشي گل پسر چقدر مهربوني كه حتي توي گريه هم جواب ناز كردنهاي دكتر را ميدادي ماماني نگران نباش فرنيا هم هفته پيش حسابي مريض شد و ما را ترساند اما دكتر گفت ويروسي است اصلا نترسيد زود خوب ميشه
نایسل
28 مهر 91 4:48
ایشالا درست میشه گلممم
نایسل
28 مهر 91 4:49
خصوصی داری
زهره مامان آریان
9 آبان 91 0:33
مامان فرنيا
15 آبان 91 14:07
سلام ماماني ميدونم اين بچه ها وقتي واسه ادم نميگذارن اما بيا و خبري از خودت و گل پسري بده دلمون واستون تنگ شده
راستي ماجراي از شير گرفتن تمام شده يا هنوز ادامه داره؟


سلام عزیزم.
ماهم دلمون براتون تنگ شده بود.
بالاخره موفق شدیم.
مامان زینب
6 آذر 91 17:35
ابولفضل از گاه دیگرت خیلی باحال بود


ممنون خانومی نظر لطفتونه.