ابوالفضل و کمک به بابایی در تمیز کردن کولر
سلام نفسم
گل من تقریبا یک ماه پیش بود که دیدیم دیگه هوا گرم شده یه روز جمعه بود که بابایی گفت برم کولر و تمیز کنم که شما هم جلوتر از بابا کفشاتو گرفتی دستتو رفتی درو باز کردی.
صدات همش از تو کانال کولر میومد تقریبا نیم ساعتی گذشته بود که دیدم بابایی آوردت پایین و گفت که اذیت میکنی و نمیذاری کارشو بکنه.منم وقتی خواستم بگیرمت نیومدی بغلم و جیغ زدی که به بابا گفتم ببرش خودم میام میارمش.
وقتی اومدم بالا دیدم بله آقا ابوالفضل عاشق آب همون یه ذره آبم غنیمت دونسته و کلی آب بازی کرده و سر تا پا خیس و گلی شده.
بقیش تو ادامه مطلب یادتون نره.........
ببینید چقدر به بابایی کمک کردم
وقتی میخواستم ببرمت پایین نمیومدی منم مجبور شدم کارمو ول کنم و بمونم پیشت تا بابا کارش تموم بشه
دیروز تولد یکسالگی پسر عمه محمد متین بود وقتی از خونه عمه برگشتیم ازبس خسته بودی ساعت نه و نیم خوابیدی.امروز ساعت 6 بابایی داشت میرفت بیدار شدی و بابا رو صدا کردی .بابایی هم بوست کرد و رفت .خوبیش این بود که مامانی یه پست برات گذاشت.از وقتی هم بیدار شدی غذا میخوای همش منو میبری سر یخچال و میگی عذا هر چی هم بهت میدم فقط قابلمه نشونم میدی و میگی عذا
پ.ن:تقریبا یه هفته میشه که تو خونه دیگه آزادی و مای بیبی نمیشی روزای اول از بس بردمت دستشویی کمر درد گرفته بودم و شما هم اصلا همکاری نمیکردی ولی بعد از یکی دو روز دیگه یاد گرفتی.هر دفعه که ...میکردی میگفتم آفرین که خودت سریع میگفتی عدل(از بس بهت گفتیم عسل خودتم یاد گرفتی)به بابایی هم میگفتم برای ابوالفضل دست بزن.الانم هر دفعه خودت بابا رو صدا میزنی یعنی برام دست بزن.آفرین عسلم.
پ.ن2:الان ساعت هشت و نیمه.از بس گفتی عذا مجبور شدم برات از پلو دیشب گرم کنم .تازه غذاتو بدون ماست نمیخوری و تا پلو رو گذاشتم جلوت گفتی ماست...
تا حالا دیده بودین کسی ساعت هفت صبح پلو و ماست بخوره
اینم جند تا عکس داغ از امروز صبح
اینجوری که به پات نگاه میکنی معلومه یه نقشه ای تو سرته
فکر نکنید تو این ظرف غذاشو دادم خودش ریخته تو ماهی تابه تازه میخواست بریزه تو زودپز