ابوالفضل جانابوالفضل جان، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره
علی جانعلی جان، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

....❤ღ گیلاس مامان❤ღ...

خاطرات روز های گذشته 2

سلام نفسم عزیزم ادامه خاطرات روزایی که بابایی نبود رو برات با عکس میزارم من تواون چند روز کارم شده بود جمع کردن اسباب بازی تا من جمع میکردم شما سریع سبد رو خالی میکردی و اسباب بازی ها همش تو خونه ولو بودن. بازی با اسباب بازی های خاله بقیه خاطرات در ادامه مطلب....... بازی با اسباب بازی های خاله اینجا هم جای میز عسلی بود که از دست شما بر داشتمش این عکس هم تو خونه مامان جون (مامان بابایی)گرفتیم اولین بار که از پله بالا رفتی قربونت برم گلم نیفتی مامان!!!!!!!!!!!!! ...
11 آبان 1390

اولین باران پاییزی

سلام خوبی پسمل مامان عزیزم چند روزه که هوا ابریه وبارون می باره از دیروزم که بارون شدید تر شده و حسابی رعد و برق میزنه   ما هم که از خونه فراری اجبارا خونه نشین شدیم البته تا بارون یه کم بند میاد زود شال و کلاه می کنیم و می ریم بیرون شما رو هم که از ترس سرما کلی می پوشونیم ولی  در کل هوا عالیه و سرد اینم عکس گیلاس و بابا زیر باران ...
8 آبان 1390

سوغاتی های ابوالفضل

گیلاسم سلام امروز هوا عالیه بارون بند اومده و آسمان صاف البته نیمه ابریه هفته پیش روز یکشنبه بابایی دوباره رفت سفر ما هم چند روزی رفتیم خونه مادر جون (مامان مامانی) بابایی برات سوغاتی هم آورده بود البته برای من هم چند تا کتاب گرفته بود بابا جون دستت درد نکنه برای دیدن سوغاتی های ابوالفضل حتما به ادامه مطلب سر بزنید     اینم عکس گیلاس با سوغاتی هاش ...
8 آبان 1390

خاطرات روزهای گذشته

سلام گلم،سلام پسرم ،قند عسلم عزیز دلم چند روزه که اومدیم خونمون ولی نتونستم وبلاگت رو آپ کنم صبح هم کلی نوشتم ولی از شانس همش پرید بابایی سه شنبه ساعت 12 شب اومد خونه شما خواب بودی صبح که میخواست بره سر کارصداشو که شنیدی زود بلند شدی و چهار دست و پا رفتی طرف بابا وقتی هم بابا رفت کلی دنبال بابا گریه کردی و همش میگفتی بابا برای خوندن بقیه خاطرات حتما به ادامه مطلب برید....... اون روزا که بابایی نبود شما کلی شیطونی کردی و کارای جدید یاد گرفتی یه کم هم بهانه گیر شدی همش میخوای بغلم باشی تا میزارمت زمین گریه میکنی و من که میرسم آشپزخونه میای میگیری از پام بلند میشی و می چسبی به من الانم که دارم برات می نویسم تو بغلم داری می خوابی ...
30 مهر 1390

دوازده ماهگی گیلاس

سلام به همه دوستان ممنون بابت نظراتتون دیروز رفتیم خونه مامان جون (مامان بابایی)فکر کنم باید یه هفته هم اونجا بمونیم امروز با ابوالفضل اومدیم یه سری به خونمون بزنیم آخه  دلمون هم برای خونمون تنگ شده بود هم برای بابایی خیلی تنگ شده باباجون زود برگرد خیلی دوستت داریم امروز دو روزه که ابوالفضل وارد دوازدهمین ماه زندگیش شده پسرم برا خودش مردی شده الان هم  عجله داریم آخه عمو میخواد بیاد دنبالمون تا بریم خونه مامان جون ...
23 مهر 1390

در اومدن سه تا دندون

سلام و صد سلام کلی مطلب نوشتم نمی دونم این خاله فضول چه دکمه ای زد که همش پاک شد دقیقا یه هفته میشه که بابایی رفته یه سفر کاری و من و شما هم اومدیم خونه مادر جون امروزم که دایی جون رفته دانشگاه ما اومدیم یه سری به وبلاگت و دوستامون بزنیم البته نمیتونم با سیستمش خوب کار کنم این چند روز که بابایی نیست خیلی شیطون شدی یه عالمه هم کارای جدید یاد گرفتی البته  یه کمی هم بهانه گیر شدی دلت برای باباجون تنگ شده شایدم بخاطر دندونات باشه سه تا از دندونات دارن با هم در میان دو تا از پایین یکی هم از بالا دو روزم هست که سرما خوردی دیروز با دایی جون بردیمت دکتر خدا رو شکر امروز یه کم حالت بهتر شده  عکسها و شیطنتهات رو هم وقتی رفت...
21 مهر 1390

جمعه هفته پیش....

سلام گلکم عسلم این روزا حسابی واسه خودت شیطونی میکنی و مامانی رو هم حسابی از کار و زندگی انداختی آخه باید همش دنبال تو باشم قربونت برم کارهای جدیدت رو تو پست های بعدی برات میزارم امروز میخوام عکسهای روز جمعه رو برات بزارم ببخشید یه کمی دیر شده آخه توی این چند روز گذشته کامپیوتر مشکل داشت جمعه صبح با حاج آقا و مامان جون و عمو و عمه ها رفتیم باغ تا گردو بچینیم حسابی بهمون خوش گذشت و کلی هم گردو خوردیم جای همه دوستان سبز نهار رو تو باغ خوردیم و تا غروب اونجا بودیم هوا هم خیلی سرد بودو باد شدیدی بود منم که از ترس سرما حسابی پوشونده بودمت وقتی هم باد بود با هم رفتیم نشستیم تو ماشین شما هم کلی با دختر عمو ودختر عمه بازی کردی ...
14 مهر 1390

شیطنت های ابوالفضل

سلام پسر مامان این روزا حسابی شیطون شدی و منم همش دنبالتم تا مواظبت باشم تا من حواسم پرت میشه تو هم یه خرابکاری میکنی بیشتر مواقع هم مثل یه جوجه کوچولو میفتی دنبالم تازه هر چیزی هم که سر راهت باشه زود میزاری تو دهنت وقتی هم که من میخوام درش بیارم نمیزاری و دهنت رو سفت می بندی شیطنت های ابوالفضل به روایت تصویر در ادامه مطلب گلدون رو از دست تو گذاشتم اون پشت گلدان بیچاره رو روزی چند بار میندازی تازه میخواستی خاکش رو هم بخوری یاد گرفتی در میز رو باز کنی مامان جون اون زیر رفتی چیکار میکنی؟ ...
7 مهر 1390