تولدمان مبارک
سلام
عسل مامان شنبه 21 بهمن یه روز خوب بود
تولد 27 سالگی مامان و 27 ماهگی ابوالفضل جونم
گیلاس مامان تولدمان مبارک
کیک رو بابایی انتخاب کرد و گفت شکل خودته جای انگشتت هم روی کیک معلومه
ادامه مطلب فراموش نشه..........
جمعه 20 بهمن با خانواده مامانی و خاله ها شام رفتیم بیرون و همه مهمون ما بودن حسابی خوش گذشت و تو هم چون ریحانه بود کلی خوشحال شدی بعد از خوردن شام هم اومدیم خونمون و تو و ریحانه تا تونستید بازی و شیطونی کردین
روز تولدم هم از صبح تا شب بازم رفتیم خونه مامان جون (مامانی) .شب هم خاله زینب میخواست بره پشت بوم برای الله اکبر گفتن تو هم افتاده بودی دنبالش که منم میام پشت بام لباساتم که پیدا نمیشد آخه هر وقت تو و ریحانه یه جا باشید همه جا به هم میریزه مجبور شدیم کلاه خاله رو بزاریم سرت بالا هم دستتو مشت میکردی و میگفتی الله اکبر
دوشنبه هم یه دونه کیک خزیدیم و رفتیم خونه حاج آقا(بابایی)تو تو راه خوابیدی و وقتی رسیدیم بیدار شدی و وقتی کیک رودیدی گفتی منم ببینم تا نشونت دادم انگشتت رو زدی تو کیک وقتی نازنین اومد پایین دستشو گرفتی و گفتی نازنین بیا بریم کیک خریدیما بیا نشانت بدم تا وقت خوردنشم همش میگفتی کیک بیار و چند بار رفتی نگاش کردی و انگشت زدی به کیک.
اون 27 کار خودمه
اینجا داشتی میگفتی مامان من اینو بخورم
آخرشم طاقت نیاوردی
این عکسا هم تولد خودته که وقتی ما خونه مامان جون (مامان)بودیم بابا خرید آورد و من یادم رفته بود عکساشو برات بزارم
خوشگل مامان تولدمون بازم مبارک