ابوالفضل جانابوالفضل جان، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
علی جانعلی جان، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه سن داره

....❤ღ گیلاس مامان❤ღ...

آهنگ ماهی کوچولو

نام آهنگ : ماهی نام خواننده : ایرج قنبری مدت زمان : 1:45 حجم فایل : 241 KB از راه دوري اومدي چشمه به چشمه جو به جو با باله هاي نازکت ماهي سرخ کوچولو دلت مي خواست بزرگ بشي تو درياهاي شنا کني پايين بري بالا بياي موجا رو جابجا کني بگو چي شد يه مرتبه افتادي تو تنگ بلور نباشه دستي که بخواد بموني از ماهي ها دور غصه نخور نمي ذارم بموني تو تنگ خونه برت مي گردونم يه روز دوباره توي رودخونه برای دانلود موسیقی رو آیکون زیر کلیک کنید   ...
6 مرداد 1390

آهنگ جدید خورشید خانوم

خورشيد خانم دوباره مهمون خونه ماست مثل هميشه روشن مثل هميشه زيباست با دستاي قشنگش ناز مي کنه گلا رو وقتي گلا مي خندن حس مي کنم خدا رو گلاي سرخ باغچه جون مي گيرن دوباره خورشيد موطلايي حرفاي تازه داره کاشکي هميشه خورشيد قصه برام بخونه حتي شباي تاريک تو آسمون بمونه لطفا برای دانلود موسیقی رو آیکون زیر  کلیک کنید ...
6 مرداد 1390

داستان گردنبند گل گلی

به نام خدا گردنبند گل گلی خانم خرسه و آقاخرسه با دختر کوچولوی تپل مپلشان  خرس گل گلی ،توی یک خانه ی بزرگ زندگی می کردند.آنها خانواده ی شاد و مهربانی بودند.روزها همراه دخترشان یعنی خرس گل گلی به جنگل می رفتند و میوه های جنگلی جمع می کردند و به خانه می آوردند و برای زمستانشان انبار می کردند.دختر آنها همیشه یک  پیراهن گلدار می پوشید،برای همین او را گل گلی صدا می زدند.یک روز خاله ی گل گلی به دیدنشان آمد.خانه ی خاله ی گل گلی نزدیک دریا بود.او هر روز کنار دریا می رفت و صدفهایی را که همراه موج ها به ساحل می ریخت،جمع می کرد و با آنها گردنبند و گوشواره و دستبندهای زیبایی درست  می کرد.آن روز خاله خرسه یک گردنبند خیلی قشنگ&n...
1 مرداد 1390

داستان زرافه و آهو کو چولو

بنام خداوندی که طبیعت را برای لذت بردن افرید اهو کوچولوی با مادر وپدرش توی یک جنگل بزرگ و زیبا زندگی می کردند این اهو کوچولوی قصه ما خیلی با هوش وزرنگ و شیطون بود و خیلی هم دوست داشت بدونه که توی جنگل حیوانات چکار می کنند وچی می خورند ادامه مطلب یادت نره -------------------------------------------------------- به خاطر همین اهو کوچولو از مادرش اجازه گرفت تا بره توی جنگل بگرده وببینه چه خبره مادر اهو کوچولو بهش گفت مواظب خودت باش و زیاد دور نشو اهو کوچولو گفت باشه مواظب هستم مامان جون ------------------------------------------------------- اهو کوچولو شروع کرد به رفتن به داخل جنگل که اول یک  خرگوش رو دید سلام کرد وگفت اقا خرگوش شم...
1 مرداد 1390

داستان جک و لوبیاهای سحرآمیز

روزی روزگاری پسری در روستا با مادرش زندگی میکرد که پدرش فوت شده بود.ان ها پولشان را با استفاده از  شیر گاوی بدست می اوردند.   روزی دیگر گاو شیرنداد .مادرش به او گفت :(برو گاوت رابفروش ویک گاودیگر بخر تا بتواند شیر بدهد.)جک رفت تا گاوش رابفرو شدکه ناگهان مردی رادید که دارد موسیقی میزند به سمت اورفت تا موسیقی گوش کند.آن مرد گفت:(اگر میخواهی خوش بخت شوی من یک معجزه فروشم. معجزه مرا بخر تا خوش بخت شوی.ولی به جای پول گاوت را با من عوظ کن معجزه ی من چندتا لوبیای سحر امیز است انها را بکار وبعد نگاه کن که چه میشود.)جک قبول کردوبه خانه رفت.مادر جک اورا دعوا کردولوبیاهارا به بیرون پنجره پرتاب کرد . لوبیا ها جلوی صورت سگ ج...
26 تير 1390

داستان پري دريايي

روزي روزگاري در سرزمين زير دريايي كوچك به نام آريل زندگي مي كرد . آريل هر روز درباره ي دنياي بالاي دريا فكر مي كرد و حسرت مي خورد و با خود مي گفت : اي كاش به جاي پر ي دريايي من هم يك انسان بودم . پدر آريل كه شاه تريتون نام داشت خبر دار شد كه آريل بدون اجازه روي سطح آب شنا كرده است . با وجود اينكه اين كار قبلا ممنوع شده بود شاه به مشاور دربار خرچنگ سباستين دستور داد : مواظب آريل باش . او اجازه ندارد كه به هيچ انساني نزديك شود ! اما سباستين نتوانست مانع آريل شود . تا اين كه يك روز آريل خود را به يك كشتي در حال حركت رساند . درون كشتي شاهزاده اي به نام اريك نظر آريل را به خود جلب كرد و همچنان كه آريل از دور مراقب وي بود طوفان شديدي در ...
26 تير 1390

داستان الاغ آواز خوان

  روزی روزگاری در دهکده ی کوچک ، آسیابانی بود که الاغی داشت . سالها الاغ برای آسیابان کار کرده بود و بارهای سنگین را از اینجا به آنجا  برده بود . ولی حالا  پیر شده و نمی توانست بار بکشد .روزی از روزها آسیابان الاغ  را از خانه اش بیرون کرد و گفت : « برو هر جا که دلت می خواهد . من دیگر علف مفت به تو نمی دهم .» الاغ بیچاره تا شب این طرف و ان طرف رفت . دیگر خسته و گرسنه شده بود  با خود گفت : « باید از اینجا بروم و برای خودم چیزی پیدا کنم و بخورم »   الاغ از دهكده بیرون رفت . از آسیابان و آسیابش دور شد . كنار درخت پیری رسید كه شاخه هایش شكسته بود و چند شاخه تازه از روی تنه اش جوا...
26 تير 1390