ابوالفضل جانابوالفضل جان، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره
علی جانعلی جان، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

....❤ღ گیلاس مامان❤ღ...

16 ماهگی و در اومدن نهمین دندون

سلام گل من چند روز پیش ٢١ اسفند میخواستم این پست رو بزارم ولی بخاطر خونه تکونی و شیطونیای شما نشد.  نفس مامان ١٦ ماهگیت مبارک  یه هفته میشه که حسابی بهانه گیری میکنی و لثت شدیدا ورم کرده تا اینکه دو روز پیش نهمین دندونت جوونه زد. دندون نیش پایین سمت راست.مبارکت باشه عزیزم . کلمه های جدیدی که یاد گرفتی:جوجه،یک دو،عمه رو هم یادگرفتی کامل میگی این چند روز حسابی به مامانی تو خونه تکونی کمک کردی که عکساشو برات میزارم. برو ادامه مطلب......... ...
25 اسفند 1390

میلاد امام حسن عسگری (ع)

از ازل آب و گلم گفت : که من کوثری ام فاطمی دین و حسینی ، حسنی ، حیدری ام همه ی دلخوشی ام ای گل زهرا (س) این است که خوش اقبال از این مرحمت داوری ام سر در قصر بهشتی دلم بنوشتند که مسلمان مرام حسن عسگری ام چه کسی مثل من دل شده دلبر دارد ؟ چه کسی مثل تو ای دوست کند دلبری ام ؟ من که مجنونم و آشفته – تورا می خوانم سربازار غمت-یوسف من – مشتری ام به همه نسل بنی فاطمه سوگند که من تا صف حشر بگویم که علی اکبری ام میلاد باسعادت امام حسن عسگری(ع) مبارک باد ادامه مطلب یادتون نره....... چهل حدیث از امام حسن عسکری (ع) 1- پرهیز از جدال و شوخی: جدال مکن که ارزشت میرود و شوخی مکن که بر تو دلیر شوند. 2- تواضع در نشستن: هر که به پ...
11 اسفند 1390

پیشرفت های ابوالفضل

سلام شیرین زبونم قربونت برم که روز بهروز شیرین تر و خوش زبون تر میشی. این روزا مثل یه طوطی سخنگو هر چی ما میگیم شما هم تکرار میکنی و مثل یه جوجه هم دنبالمون آخه دیگه حسابی تو راه رفتن حرفه ای شدی. اعضای بدنتو میشناسی وقتی میگم چشمت کو:چشماتو میبندی     ادامه مطلب یادتون نره.........   دماغت کو:با بینیت صدا در میاری دهنت کو :دهنتو باز میکنی زبونت کو :زبونتو نشون میدی دستت کو :دوتا دستاتو میاری بالا و دست میزنی وقتی میگم پیشی چی میگه:به حالت کشیده میگی موووووووووو    م رو با ضمه میگی وقتی هم که گربه میبینی سریع صداشو درمیاری. مامانی،بابایی، دایی (که بعضی موقع ها میگی دادی)، آبه (...
8 اسفند 1390

شیطنت های ابوالفضل 2

سلام نفسم آخه مامان جون تو خودتو تو این شلوغی میبینی دستگیره های کشوها رو باز کردم که نتونی بازشون کنی ولی .......... ادامه مطلب فراموش نشه....... اگه بدونی چه ادامه مطلب طولانی ای نوشته بودم ولی نمیدونم چرا نیست عیب نداره دوباره میذارم بطریه آبغوره رو گذاشتی زیر پات دستت برسه روی گاز و همشم سر میخوردی البته الان دیگه دستت میرسه و هر چی رو گاز باشه بر میداری وسایل داخل کمدتو ریخته بودی زمین داشتی میرفتی داخل کمد منم اول داشتم جمع میکردم سبدتو جمع کرده بودم که یادم افتاد عکس بگیرم میگفتی در کمد رو ببندم فکر میکردم بترسی ولی وقتی درو باز میکردم میگفتی دوباره ببندم آخرشم خودت اومدی پ...
4 اسفند 1390

شیطنت های ابوالفضل 1

سلام عسلکم این عکسای 11 و 12 ماهگیه شماست که چند وقت پیش تو عکسا دیدمشون و  نیازی به توضیح ندارن ادامه مطلب یادتون نرهههههههه......     اینجا مثلا داشتی جمعشون میکردی ازدست گل پسر دستگیره های کابینت زو باز کردم که شما روش جدیدی یاد گرفتی و منم دوباره دستگیره ها رو بستم و با یه تیکه پارچه بستمشون این کابینت چون درش تکیه نمیتونم ببندمش و همیشه وسیله هاش وسط آشپزخونه اس البته وسیله های بی خطر..... دستمال مرطوبارو از بس درآوردی همشون خشک شدن اینجا هم داری دوباره میزاری سر جاشون بقیشو تو پست بعد میزارم ...
1 اسفند 1390

تولد مامانی

سلام دردونه مامانی امروز جمعه ٢١ بهمن تولد مامانی بود .گفتم این پست رو بزارم که بدونی تولد مامان چه روزیه. تولدم مبارک اول خواستیم یه جشن سه نفره بگیریم ولی دیدیم روز عیدم هست شیرینی گرفتیم رفتیم خونه مادرجون(بابایی) و تا شب اونجا بودیم. راستی 15 ماهگی گل پسری هم مبارک صبح هم رفتیم نمایشگاه اسباب بازی و لوازم کودک که عکساشو  برات میزارم. ادامه مطلب یادتون نره..............   اینجا ورودی نمایشگاهه داخل چون خیلی شلو غ بود نشد عکس بگیرم توی نمایشگاه وقتی گذاشتیمت زمین دیگه نمیومدی بغلمون و هر طرفی که خودت دوست داشتی میرفتی اینم اسباب بازی که برات خریدیم   ...
21 بهمن 1390

شب بیداری ابوالفضل

سلام پسر شیطونم عزیز م دیروز صبح جمعه باهمدیگه رفتیم بیرون تا هم خرید کنیم و هم یه هوایی عوض کنیم یه جعبه خانه سازی هم برای شما خریدیم.تو مغازه میخواستی از بغلم بیای پایین وقتی گذاشتمت روی زمین میخواستی همونجا بشینی کف مغازه و بازی کنی تا خونه هم همش جیغ میزدی که خانه سازی رو برات باز کنیم که من مجبور شدم بازش کنم و دو تا تیکه از خانه سازیها رو بدم دستت تا ساکت بشی. وقتی هم اومدیم خونه حتی اجازه نمیدادی لباسات رو عوض کنم و زود نشستی و شروع کردی بازی کردن. تا عصر با خانه سازیها مشغول شدی و بر خلاف روزای دیگه که دو ساعتی بعداز ظهرها میخوابیدی از خواب خبری نبود تاساعت6 که خوابت گرفت  و ساعت شش ونیم خوابیدی . س...
8 بهمن 1390