ابوالفضل جانابوالفضل جان، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره
علی جانعلی جان، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

....❤ღ گیلاس مامان❤ღ...

شیرین زبونیات تا دوسالگی

سلام طوطی شیرین زبونم دو هفته میشه که سرما خوردی و شدیدا بهانه گیر شدی یه روز صبح که از خواب بیدار شدی گفتم مامانی بیا صبحونه بخور گفتی: میمیخورم مریضم .گفتم خدا نکنه چرا مریضی گفتی : سما خودم .(سرما خوردم) هفته قبل بردمت دکتر که بعد از خوردن دارو بدتر شدی و تازه دوروزه که یه کمی حالت بهتره ولی اصلا غذا نمیخوری و شدیدا بهونه میگیری صبح که بیدار میشی تا ظهر که بابا بیاد همش میگی بغلم کن و بی دلیل گریه میکنی و منم اصلا به کارم نمیرسم.بابا که میاد یه کمی مشغول میشی ولی دوباره دم عصر تا موقع خواب همش گریه میکنی واقعا بعضی مواقع دیگه کم میارم. ابوالفضل جونم با همه این بهونه گیریات این روزا  کلی شیرین زبونی میکنی و بعضی مواقع کلماتی ب...
12 دی 1391

شیطونی ابوالفضل و یه اتفاق`

سلام گل پسر شیطون عزیز مامان دیگه جرات نمیکنم حتی یه لحظه تنهات بزارم و ازت غافل بشم هر دفعه یه خرابکاری میکنی پنجشنبه صبح بابا خونه بود گفت هوا خوبه بریم بیرون منم مشغول آماده شدن بودم که یه دفعه صدای گریه تو از تو اتاقت بلند شد سریع اومدم سراغت که دیدم پیش صندلی کامپیوتر به پشت افتادی زمین میخواستی بری روی صندلی بشینی که افتاده بودی زود بغلت کردم و گفتم حتما سرت درد گرفته ولی همچنان گریه میکردی یه دفعه دیدم مچ دست راستت یه خراش کوچولو برداشته یه لحظه قلبم ریخت که نکنه باز مثل اون دفعه دستت ضرب دیده به بابا گفتم گفت نه چیزی نیست حتما ترسیده ولی تو همچنان گرفته بودی از دستت و همش میگفتی افتادم رفتیم بیرون و دادیم تو کلینیک ی...
12 دی 1391

ابوالفضل و محرم سال 91

سلام عسلم راستش نمیدونم چرا اینقدر تنبل شدم .این روزا اصلا حس نوشتن ندارم.  امسال سومین محرمی بود که با هم بودیم. سال اول هنوز یه ماهت نشده بود سال دوم یک سال و بیست روز و امسال دو سال و ده روز. ده  شب اول محرم و باهم رفتیم عزاداری البته بماند که شما حسابی شیطونی میکردی و اصلا با من همکاری نمیکردی.ولی ما هم ازرو نرفتیم و هر شب رفتیم تا میرسیدیم مراسم لباساتو در نمیاوردی و میگفتی بابا هر کاری هم میکردم تا مشغول بشی و یادت بره نمیشد وقتی هم میرفتی پیش بابایی میگفتی مامان و بر میگشتی پیشم .نمیدونم چرا دوست داری هردوتامون باهم پیشت باشیم و تایکی از مارو نمیبینی سریع شروع میکنی گریه کردن. خلاصه با هرزار ترفند مشغولت میکردم...
11 آذر 1391

تنها ستاره ی آسمان دلم تولدت مبارک . . .

تولدت مبارک تنها بهانه زندگیم...   امروز خورشید شادمانه‏ ترین طلوعش را خواهد کرد و دنیا رنگ دیگری خواهد گرفت قلبها به مناسبت آمدنت خوشامد خواهند گفت فرشته آسمانی سالروز  زمینی شدنت مبارک . . .   امروز روز توست…..روز میلادت دنیا تبسم کرده است امروز با یادت امروز بی شک اسمان ابی ترین ابیست چرخ و فلک همچون دلم درگیر بی تابیست  امروز به تو فکر میکنم به زمانی که چشم گشودی و آغوش زمان ضربان قلبش را با تو یکی نمود دنیایم با تو آغاز شد   امروز روز تولد توست و من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها را برایم بسازی . . ....
21 آبان 1391

گذشتن از یه مرحله سخت

سلام همه دنیای من خیلی وقته که برات ننوشتم.یه هفته از عید قربان تا غدیر کامپیوترمون خراب شده بود و نتونستم اعیاد رو به دوستامون تبریک بگم. عزیزدلم فقط ٤ روز دیگه مونده تا تولد دو سالگیت .میبینی چقدر زود میگذره . از ١٥ مهر که تو پست قبل برات نوشتم سعی کردم دفعات شیر خوردنت و کم کنم تا هفته قبل روز پنجشنبه ١١ آبان که تصمیم گرفتم دیگه این پروژه سخت رو تمومش کنیم و  امروز ٧ روزه که شیر خوردنو ترک کردی.(تو یه پست جریان این پروژه رو برات میذارم).البته اینم بگم که خدارو شکر خیلی راحت با این مساله کنار اومدی و اصلا اذیت نشدی. چون از بچگی عادت کرده بودی وقتی میشینم پای کامپیوتر شیر بخوری مجبور بودم وقتی بیداری اصلا نیام سمت کامپیوتر ...
17 آبان 1391

دو هفته اول مهر

سلام پسرک مامانی عزیزم این روزا فکرم درگیر پروژه ازشیر گرفتنته نمیدونم موفق میشم یا نه آخه نمیخوام یکدفعه از شیر بگیرمت میخوام دفعات شیر خوردنت رو کم کنم آخه از صبح که بیدار میشی تا شب فقط میچسبی به منو شیر میخوری طرز خوردنتم که حسابی دیدنیه بابایی هم نگات میکنه و بهت میخنده دوروزه که صبح که بیدار میشی تا ظهر که بابا بیاد سرت رو گرم میکنم و شیرت نمیدم وقتی هم که میخوای با هزار ترفند حواستو پرت میکنم انشالله که بتونیم این مرحله رو هم به راحتی بگذرونیم.  ابوالفضل از نمایی دیگر سه شنبه 11 مهر بعد از اینکه شام خوردیم رفتیم خونه عمو جون از ساعت نه و نیم شروع کردی بهونه گرفتن و گریه کردن گفتم شاید خوابت میاد مجبور شدیم زود برگ...
15 مهر 1391

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا

ای ستون های زمین،گلدسته های سربلند! ای رواق زرنگار،آیینه های بند بند! ای مقرنس های چوبی،گنبد زرین کلاه! بر سر آن آستان پر شکوه بی گزند بر سر هفت آسمان آن مهربان افراشته چتری از بال کبوتر،از حریر و از پرند دست او اینک پناه آهوان خسته است بال بگشایید از شوق، آهوان در کمند! کفتران آسمانی هم اسیر دام او می کشاند هر دلی را در رهایی ها به بند ای حضور هشتمین،افتادگان غربتیم دست مارا هم بگیر از لطف ای بالا بلند ولادت هشتمین اختر تابناک امامت علی بن موسی الرضا واین عید بزرگ بر همه دوستان مبارک.   ...
7 مهر 1391