شیطونی ابوالفضل و یه اتفاق`
سلام گل پسر شیطون
عزیز مامان دیگه جرات نمیکنم حتی یه لحظه تنهات بزارم و ازت غافل بشم هر دفعه یه خرابکاری میکنی
پنجشنبه صبح بابا خونه بود گفت هوا خوبه بریم بیرون منم مشغول آماده شدن بودم که یه دفعه صدای گریه تو از تو اتاقت بلند شد
سریع اومدم سراغت که دیدم پیش صندلی کامپیوتر به پشت افتادی زمین میخواستی بری روی صندلی بشینی که افتاده بودی زود بغلت کردم و گفتم حتما سرت درد گرفته ولی همچنان گریه میکردی یه دفعه دیدم مچ دست راستت یه خراش کوچولو برداشته یه لحظه قلبم ریخت که نکنه باز مثل اون دفعه دستت ضرب دیده به بابا گفتم گفت نه چیزی نیست حتما ترسیده ولی تو همچنان گرفته بودی از دستت و همش میگفتی افتادم
رفتیم بیرون و دادیم تو کلینیک یه دکتر برات عکس نوشت ولی چون پنجشنبه بود و سر ظهر هیج جا باز نبود .
از خونه تا برسیم دکتر از دلشوره داشتم میمردم و هزار تا نذر و نیاز کردم که مشکلی پیش نیاد .
مجبور شدیم برگردیم خونه بعدازظهر یه کم خوابیدی و وقتی بیدار شدی دستت و موقع بلند شدن زمین نمیزاشتی بابا زنگ زد بیمارستان ببینه رادیولوژی داره که ببریمت اونجا.با دایی رفتیم بیمارستان عکس گرفتیم دکتر گفت یه کمی دستت کشیده شده و یه موترک خیلی جزیی ولی اگه چند روز آتل ببندیم بهتره .
دستت و بستیم و تا برسیم خونه همش میگفتی درش بیار ولی رفتیم خونه مامان جون با خاله زینب مشغول شدی و یادت رفت.
کاملا معلومه که آتل داره از دستت درمیاد
قربونت برم که در هر حالی که باشی تشکر یادت نمیره به خانمی که عکس مینداخت و آقای دکتر در حالی که گریه میکردی بعد از انجام دادن کارشون گفتی ممنون.
جمعه صبح که برنامه کودک نشون میداد میگفتی مامان منم دست بزنم.
وقتی من میخواستم به دستت دست بزنم میگفتی دست نزن دستم، افتادم عمو بسته.
قرار بود سه شنبه دستت و باز کنیم ولی از بس که شیطونی کردی و یه جا نمیتونی وایسی آتل داشت از دستت در می اومد و خودت همش میکشیدی درش بیاری بابا هم یکشنبه بعداز نهار برات بازش کرد اولش گریه کردی که چرا بازش کردیم ولی زود آروم شدی و گفتی مامان دستم و بشور.
اینم گیلاس مامان که در هر حالی به مامانش کمک میکنه
قربونت برم مامان جون
دو هفته پیش یه شب رفتیم بخوابیم من دراز کشیده بودم روی تخت تو هم رفته بودی روی بالش چراغ رو روشن خاموش میکردی یه دفعه گرفتی از ساعت بالای پریز ساعت افتاد سرت تو هم از رو بالش سر خوردی افتادی رو تخت من سریع بلند شدم بغلت کردم چسبوندمت به خودم وقتی از خودم جدات کردم دیدم دهنت پرخونه با اینکه خیلی سعی میکنم که اینجور مواقع به خودم مسلط باشم تا تو هم نترسی ولی زیاد موفق نمیشم.بابا رو صدا کردم بغلت کرد و دهنت رو شست ولی خونش بند نمیومد اصلا نمیزاشتی دست بزنیم دهنت ببینیم چی شده آبم که میدادیم نمیتونستی بریزی بیرون و قورت میدادی منم یه کم آب خیلی سرد دادم تا خونش بند اومد لباستو که خونی شده بود عوض کردم و همون لحظه تو بغلم خوابت برد وقتی خوابت برد دهنت رو نگاه کردم یه خط رو لب جلو خونمرده شده بود داخل لپ سمت راستت رو هم دندونت خیلی عمیق سوراخ کرده بود.
صبح که بیدار شدی لبت ورم کرده بود و نمیتونستی خوب حرف بزنی یکی دوروز هم نمیتونستی غذا بخوری ولی خدارو شکر زود خوب شد از اون روز همش میگی ساعت افتاد سرم بعد اشاره میکنی به دهنت که بریده بود.