دو هفته اول مهر
سلام پسرک مامانی
عزیزم این روزا فکرم درگیر پروژه ازشیر گرفتنته نمیدونم موفق میشم یا نه آخه نمیخوام یکدفعه از شیر بگیرمت میخوام دفعات شیر خوردنت رو کم کنم آخه از صبح که بیدار میشی تا شب فقط میچسبی به منو شیر میخوری طرز خوردنتم که حسابی دیدنیه بابایی هم نگات میکنه و بهت میخندهدوروزه که صبح که بیدار میشی تا ظهر که بابا بیاد سرت رو گرم میکنم و شیرت نمیدم وقتی هم که میخوای با هزار ترفند حواستو پرت میکنم انشالله که بتونیم این مرحله رو هم به راحتی بگذرونیم.
ابوالفضل از نمایی دیگر
سه شنبه 11 مهر بعد از اینکه شام خوردیم رفتیم خونه عمو جون از ساعت نه و نیم شروع کردی بهونه گرفتن و گریه کردن گفتم شاید خوابت میاد مجبور شدیم زود برگشتیم ولی خونه که رسیدیم گریه کردنت شدیدتر شد و آروم نمیشدی چند روزی هم بود که سرماخورده بودی یه کم شربت سرماخوردگی بهت دادم ولی فایده ای نداشت شربت استامینوفن هم دادم که ساعت یازده و نیم خوابت برد ولی هنوز نیم ساعت نشده بود که دوباره با گریه بیدار شدی و اصلا ساکت نمیشدی و شیر هم نمیخوردی بابا گفت شاید دلت درد میکنه یه کمی هم عرق نعناع دادم ولی باز گریه میکردی دیگه منم داشت از گریه کردنت اشکم درمیومد آخرش که دیدم ساکت نمیشی شربت پروفن دادم که دیگه خوابت برد .
صبح چهارشنبه از اذان صبح دوباره شروع کردی خوابت میومد تو بغلم میخوابیدی ولی تا میزاشتمت زمین بیدار میشدی تبت بالا رفته بود برای ساعت ده از دکترت وقت گرفتم بابا هم مرخصی گرفته بود اومد مطب دکتر .تو مطبم همش تو بغل بابا غر زدی و بهونه گرفتی تا نوبتمون شد تا رفتیم داخل به دکتر سلام کردی و دست دادی ولی تا خواست معاینت کنه گریه کردی آقای دکتر بوست کرد و نازت میکرد تو هم در همون حال گریه کردن دکتر و نازی میکردی خلاصه که گفت سرماخوردگیه و بدنت درد میکنه امروزم بعد از چند روز که با هزار مکافات داروهاتو خوردی خدارو شکر بهتری.
هفته اول مهر تو سد اکباتان نمایش بازسازی عملیات مرصاد بود که چهارشنبه 5 مهر من و شما و بابایی با دایی جون و خاله رفتیم موقع نمایش هم تو بغلم خوابیدی تاآخرش.
دوستتتتتتتتت دارممممممممم