ابوالفضل جانابوالفضل جان، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره
علی جانعلی جان، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

....❤ღ گیلاس مامان❤ღ...

6ساعت دیگه تا تولد گیلاسم

1390/8/21 13:56
نویسنده : مامانش
925 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسلم،سلام گل مامان

نفسم فقط شش ساعت دیگه مونده تا تولدتOrkut Scraps - Happy Birthday

عزیزم یه سال گذشت یه سال پر از خنده و شادی وشیرینی ،یه سال پر از دلواپسی و نگرانی،یه سال با همه شب بیداری ها و ....

خوشا اون لحظه هایی که خونمون پر میشه از صدای خنده تو و من و بابا سرمست و خندان از خندیدن تو

و چه لحظه هایی که با دیدن اولین های تو قلب ما پر میشه از شادی........

فدای خنده هات

ادامه مطلب یادتون نره..........

خوشا اون لحظه هایی که خونمون پر میشه از صدای خنده تو و من و بابا سرمست و خندان از خندیدن تو

و چه لحظه هایی که با دیدن اولین های تو قلب ما پر میشه از شادی

یادش بخیر شب بیداری هامون ،چه شبایی که نخوابیدم که نکنه وقتی تب داری تبت بره بالا و تاصبح دستم رو پیشونیت بوده یا اینکه نکنه تو سرما پتو از روت کنار بره و سردت بشه

 یه سال پیش بیستم آبان هنوز بیست و سه روز مونده بود به اومدن تو ومنم اصلا انتظار نداشتم تو به این زودی بخوای بیای پیشمون صبح مجبور شدم برم بیمارستان که دکترم گفت وقتشه ولی تا فردا صبرکن منم که در حال شوک بودم رفتیم خونه مامانی تاشب چند بار رفتیم بیمارستان و برگشتیم تا بالاخره من ساعت ٢ نیمه شب بستری شدم و تو دردونه ساعت پنج و نیم صبح روز جمعه ٢١ آبان با وزن دو کیلو و نهصد گرم قدم رنجه کردینanimated gifs of babies- baby in flower و من چقدر خوشحال بودم از دیدن تو  niniweblog.com  niniweblog.com

یادش بخیر لحظه دیدار که چه شیرین بود دیدن روی ماهت و شنیدن اولین صدای گریه تو که ناخودآگاه اشکم سرازیر شد

اولین دیدار مامانی با پسرم

یادش بخیر اولین باری که تو رو بغلم گرفتم تو صورت ناز و معصوم تو زل زدم وشکر کردم خدا رو که کوچولوی سالم و ناز به ما داده

چه روزای سختی بوذ چند روز اول تولدت که تو بیمارستان بستری شدی

 چه لحظه هایی که تو رو برای گرفتن آزمایش می بردن و تا سوزن رو تو بدن ظریفت فرو می کردن صدای گریه تو پر میشد تو بخش نوزادان و منم پابه پای تو گریه میکردم

ابوالفضل در بیمارستان

چه شبای سختی بود شبایی که تو بیمارستان تا صبح روی یه صندلی پیش تو می نشستم و زل میزدم تو صورتت و هزازان بار خدا رو شکر میکردم و سلامتی تو رو از خدا می خواستم و چه طولانی بود اون شبها

یادش بخیر گریه های یواشکی من تو بیمارستان ودردو دل هایی که با مادرای دیگه میکردیم و دعا می کردیم زودتر مرخص بشیمniniweblog.com

بعد از چهار روز  دعا کردن و خدا خدا کردن روز عید غدیر مرخص شدیم و اومدیم خونمون و من بعد از چند روز با خیال آسوده خوابیدم

 بعد از مرخص شدن از بیمارستان و حموم رفتن

نفسم تو اومدی با اومدنت دنیای ما یه رنگ دیگه گرفت و با اومدنت تو یه روز سرد پاییزی گرمی رو به خونمون آوردی

گیلاس کوچولو

عزیزم،نفسم ،همه کسم جون من به جون تو بستس

عاشقانه دوستتتتتتتتتتتتتتتتت دارم

تولدت مبارک

Orkut Scraps - Happy Birthday

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان فرنيا
22 آبان 90 9:22
تولد گل پسر مبارك باخواندن كلماتي كه فقط از زبان يك مادر ميشه شنيد اشك به چشمام امد اشكي كه همه مادرها ميشناسن اشك عشق ايشالله روزهاي پيش رو هميشه واسه گيلاس كوچولو روزهاي پر باري باشه و هميشه قدر بابا و مامانش را بدونه منتظرم توي وبلاكتون عكسهاي مدرسه رفتن و دانشگاه رفتن و......ابوالفضل خان را ببينم