ابوالفضل جانابوالفضل جان، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره
علی جانعلی جان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

....❤ღ گیلاس مامان❤ღ...

یک گام دیگر به سوی استقلال

1391/11/24 9:59
نویسنده : مامانش
2,425 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بر مرد کوچک منHello

قربونت برم که هر روز که میگذره مستقل تر میشی و نشون میدی که داری بزرگ میشیReading a Book

حتی دیگه حرف زدنت کامل شده و بعضی موقع ها حرفای جالبی میزنی

عینک

o,a'g o,nl

   ادامه مطلب یادتون نره.........

 

تقریبا یه هفته ای میشه که وقتی میخوای بری دستشویی خودت کفش میپوشی و میری قبلا وقتی میگفتم کفش بپوش جیغ میزدی که نه من بلد نیستم خودت ببر هر دفعه هم میگفتی من کفش میمیپوشما هفته قبل یه روز کفش پوشیدی و گفتی میخوام بازی کنم هر چی هم گفتم اونجا جای بازی نیست گوش نکردی ولی خوب شد چون از همون روز هر دفعه که میخواستی بری دستشویی میگفتی خودم میرما وقتی هم کارت تموم میشه حتما باید دستت رو بشوری خودت آب و باز میکنی دستتو میشوری و آب و میبندی  یه کمی بازی کنی تا رضایت بدی بیای بیرون هر وقتم من یا بابامیخوایم بریم بدو بدو میای میگی منم جیش دارم حتی اگه تازه رفته باشی باید بری یه کم بازی کنی بیای اگرم گوش بهت ندیم و بریم اینقدر میکوبی به در و میگی زود باش منم جیش دارم ولی وقتی ما در میایم فرار میکنی و میگی نه ندارممنتظر .تازه موقع دستشویی رفتن شلوارتو هم باید خودت دربیارینیشخندمیگی کفشم خوشگله آ هر جایی هم میریم مهمونی، بخوای بری دستشویی میگی مامان کفش کوچولو دارن اگه داشته باشن میگی ای خدا کفش دارناخنده

ولی بعضی روزا از بس اذیت میکنی و میگی میخوام بازی کنم میگم کاش هنوز بلد نبودی کفش بپوشی و خودت بری

فکر میکنم یکی دو هفته پیش بود که یه روز برده بودمت دستشویی بغلم بودی که یهو بی مقدمه گفتی مامان دوست داری منه؟ منم همونجا کلی قربون صدقت رفتم .بغل

هرموقع که کار بدی انجام بدی یا منو بزنی سریع میای بوسم میکنی میگی بوست کردم دوست داری منه؟قلب

هر وقتم میخوای به کسی بگی دوستت دارم میگی دوست داری منه؟متفکر

 سه شنبه 17 بهمن در دو سال و دو و نیم ماهگی اسم و فامیلیت و دقیق گفتی البته قبلا اسمت و تنها بلد بودی وقتی میپرسیم اسمت چیه ؟میگی اسمم ابوالفضل ...  ....  تشویق  

اسم من و بابا رو هم بلدی ولی فقط وقتاییی میگفتی کم ما همدیگرو صدا میزدیم ولی جمعه 20 بهمن من تو پذیرایی بودم که تو اومدی سراغ کامپیوتر آخه وقتی ما از رو صندلی بلند شیم بدو بدو میای میشینی رو صندلی و میگی میشینم جای تو بابا که بلند شد رفتی تو اتاق و نشستی رو صندلی و همش یه چیزی با صدای بلند میگفتی اول نفهمیدم چی میگی بعد که دقت کردم دیدم منو صدا میزنی و همش میگی مرضی گفتم جانم مامان چی میگی؟ گفتی بیا اینجا کارت دارمبغل

هفته آخر دی حسابی مریض شدی و بردیمت دکتر که گفت آنفلونزاست 28 دی هم عقد عمه کوچیکه بود تا اون روز یه کم بهتر شده بودی ولی از شروع مراسم تا آخر شب اصلا از بغلم پایین نیومدی و همش بهونه گرفتی وقتی هم که میخواستم بشینم رو صندلی گریه میکردی و میگفتی نشینیم پاشو ساعت ده و نیم بود که بهونه بابا رو گرفتی و دادمت بابا برد بالا پیش خودش اونجا خلوت بود و بغل بابا خوابت برده بود ساعت یه ربع به دوازده بود که اومدیم خونمون وقتی خواستم بزارمت زمین بیدار شدی و شروع کردی گریه کردن هر کاری از دستم بر میومد انجام دادم عرق نعنا ،نبات داغ ،استامینوفن، اسفند ولی ساکت نشدی بغل من که بودی میگفتی بابا و بغل بابا که میرفتی میگفتی مامان .چراغارو هم نمیزاشتی روشن کنیم و همش میگفتی بریم آشپزخونه ساعت یک ونیم بود که بابا خسته شد و رفت تو اتاق منم اینقدر زبونت گرفتم تا تو آشپزخونه بعداز خوردن یه کمی کیک و آب خوابت بردو منم یه دونه پروفن خوردم و خوابیدم

28 دی قبل از اومدن مهمونا

28 دی عقد عمه

بعداز رفتن مهمونا

28 دی عقد عمه

شب بعداز کلی گریه تو آشپز خونه

28 دی شب  عقد عمه

خودمم از روز عقد مریض شدم حسابی، اصلا نمیتونستم حرف بزنم آخرش مجبور شدم برم دکتر .

از فردای عقد میگفتی مامان دیدی عمه عروس شده بودا موهاش بود اشاره میکنی به موهات که اینجوری بود بعد دستتو خودتو تکون میدی میگی عمه نانای کرده بود یکی دوروزم از من میپرسیدی تو نرقصیدی یه روز میگفتی مامان آهنگ بزار نانای کنم

قربونت برم که دیگه داری یواش یواش مستقل میشی نفسملبخندماچ

 

پسندها (1)

نظرات (6)

مامان ریحان عسلی
24 بهمن 91 10:51
سلام
شبها هم آزاد می ذاریش ؟
عقد عمه کوچیکه هم مبارک ایشالا به پای هم پیر بشن

آره از همون روز اول شبا هم آزاد بود....
ممنونم
گرل
24 بهمن 91 14:52
چه تیپ دختر کشی
مامان فرنیا
29 بهمن 91 8:38
سلام مامانی خوشحالمون کردی اپ کردی عجب این گل پسر بزرگ شده قیافه اش حسابی مردانه شده ها افرین به این گل پسری که دیگه خودش بلده بره دستشویی
نرگس مامان باران قلنبه
7 اردیبهشت 92 12:33
سلام عزیزم امیدوارم هر روتون پر از شادی باشه من یه دخمل کوچولو دارم به اسم باران مظفری که تو جشنواره عکس آتلیه سها شرکت کرده و خیلی دلش میخواد اول بشه ممنون میشم اگه به وبلاگمون بیایی و به لینک مستقیم آتلیه بروید و امتیاز 5 رو بهش بدید یه دقیقه بیشتر طول نمیکشه حتما رای بدهید ادرس جشنواره اسامی به ترتیب حروف الفبا میباشد http://soha.torgheh.ir/festival/festivalPage.php?festival=6
فرزانه مامان مرصاد
9 اردیبهشت 92 21:07
ای جاااان چه خاستنیه ماشا... عینکشوووووووووو فک کنم با پسر من همسن باشه
خاله پارمیدا
10 تیر 92 12:56
پیش ما هم بیاین