گذشتن از یه مرحله سخت
سلام همه دنیای من
خیلی وقته که برات ننوشتم.یه هفته از عید قربان تا غدیر کامپیوترمون خراب شده بود و نتونستم اعیاد رو به دوستامون تبریک بگم.
عزیزدلم فقط ٤ روز دیگه مونده تا تولد دو سالگیت .میبینی چقدر زود میگذره .
از ١٥ مهر که تو پست قبل برات نوشتم سعی کردم دفعات شیر خوردنت و کم کنم تا هفته قبل روز پنجشنبه ١١ آبان که تصمیم گرفتم دیگه این پروژه سخت رو تمومش کنیم و امروز ٧ روزه که شیر خوردنو ترک کردی.(تو یه پست جریان این پروژه رو برات میذارم).البته اینم بگم که خدارو شکر خیلی راحت با این مساله کنار اومدی و اصلا اذیت نشدی.
چون از بچگی عادت کرده بودی وقتی میشینم پای کامپیوتر شیر بخوری مجبور بودم وقتی بیداری اصلا نیام سمت کامپیوتر چون این آخرا دیگه یاد گرفته بودی میومدی کامپیوترو روشن میکردی دست منو میگرفتی میگفتی مامان کامینر روشن یعنی بشینم شیرت بدم.البته همچنان مجبورم کمتر بشینم پای کامپیوتر .
گل مامان دقیقا یک سال و یازده ماه و بیست روز شیر خوردی.
حرف زیاد دارم ولی انشالله تو یه وقت دیگه مینویسم .از شیرن زبونیات،شیطونیات،....
شب عید غدیر هم بله برون عمه کوچیکه بود.
دوستتتتتتتتت دارم داداشی